• وبلاگ : ...::: چهارسو :::...
  • يادداشت : دنبال يه جايي ام ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به نام پرنده اي كه بودنش بهار ونبودنش غم پاييزي را به دنبال دارد ...سلام خوب هستين شعر زيبايي بود به ما هم سر بزنيد پايدار باشيد تا بعد

    سلام دوست هنرمند عزيز من تازه با وبلاگت آشنا شدم اسماني باشي

    سلام را بايد آهسته گفت...
    جواب را بايد آهسته خواست...
    آهسته قدم بردار...
    آهسته ...
    گل‏ها را پرپر نكن...
    آه...
    صدايي را به انتظار نشسته‏ايم...
    مي‏گويند بعضي شنيده‏اند اما از ... نمي‏توان باور كرد...
    شايد آن‏ها نيز ...
    بگذريم...
    اما راستي اكنون مي‏شنوم...
    كودكي از فرط خوش‏حالي بلند شعر مي‏خواند و كودكان ديگر نيز او را هم‏راهي مي‏كنند...
    آيا خبر ندارند؟
    نمي‏دانم، اما چه مي‏توان كرد...
    سرخ را اگر رنگ خون و عشق بدانيم و سبز را اگر رنگ پيروزي و رسيدن، ام‏روز، نه! روزهايي ديگر سرخ‏ترين و سبزترين روزهاي زمين خواهد بود...
    سرخ‏ترين روز زمين از آن رو كه سرخي آن دريايي كه از حلقوم فرزند سبط نور الاهي مي‏خروشيد،‏ زمين و بل زمان را تا لحظه ظهور و انتقام،‏ سرخ و خونين كرده است...




    و ... اشك شايد براي فرو خوردن خشمي باشد به بلنداي تاريخ و به ... بگذريم.
    سبزترين روز زمين نيز از آن رو كه دريايي خروشان و پرانرژي آن‏هم از جنس عشق و عقل، خيابان‏هاي سكوت‏زده و اختناق‏پرور قلب اميد دنيا را كه قرن‏ها در سكوت شيطاني فرو رفته بود، به يكباره فرا گرفت و آهسته آهسته، روحي بزرگ از ريشه پرشكوه آسمان را بر مسند سيادت ملتي بزرگ نهاد...


    و حسين عليه السلام آمد و مي‏آيد...
    اما گويي هنوز به كربلاي دل‏هاي ما نرسيده‏ است...


    مي‏داني چرا؟


    بگذريم...

    سلام.

    آره عزيز راست گفتي.تا وقتي كه ما به خودمون هم دروغ مي گيم ،فرشته رو كجا مي تونيم پيدا كنيم ؟ منظورم به خودمه.